کلمه

در آغاز کلمه بود

کلمه

در آغاز کلمه بود

محمد همتی ( -1358)
مترجم زبان و ادبیات آلمانی
و شاعر جمع کوچک دوستانش
Mohammad Hemati
Persischer Übersetzer deutscher Literatur
und Dichter im kleinen Kreise seiner Freunden

Instagram
برگ‌های عمرم
بره ای که گرگ شد افسانه افسانه است افسانه است فرانتس کافکا بی همان پینوکیو جادوگر کوچولو فرجام آندریاس آدولف ه. دو زندگی هنر دقت ویتگنشتاین l721833_.jpg n6331_.jpg t597463_.jpg اینک خزان

همسر فرضی 2

پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۰۷ ب.ظ

دیروز همسر فرضی، تنها پیراهنم را اتو کرد و به چوب‌رختی آویخت و پرسید: محمد جان آیندة صنعت نشر را چطور می‌بینی. گفتم، خانم، من مترجمم نه پیشگو. پیشگویی کار همان فالگیرهایی است که سرکار اموراتتان بدون آنها نمی‌گذرد. همسر فرضی ناراحت شد و گفت، من کلا دوبار سه بار بیشتر پیش فالگیر نرفته‌ام و بار اولش هم برای ازدواج با خودت بود و بقیه اش هم برای انرژی درمانی بوده نه فالگیری. ضمنا تو که مدعی روشنفکری هستی، یاد بگیر به عقاید دیگران احترام بگذاری. توی دلم گفتم کاش از همان پیشگویی اولی درس عبرت گرفته بودی که نگرفتی. خلاصه از همسر فرضی اصرار و از من انکار. تا بالاخره بایک فنجان چای دبش قانعم کرد. توی خانة ما جز آب و چای نوشیدنی دیگری پیدا نمی‌شود که جاش نوشیدنی بگذارم. خیلی سنگین و رنگین و کاملا طبق قوانین و ضوابط نشر زندگی می‌کنیم. توی اتاق خوابمان هم چون آفتابگیر است، رختخواب را برداشته‌ایم و روی تخت‌خواب سبزی خشک می‌کنیم. خلاصه سرتان را درد نیاورم. گفتم به‌نظرم صنعت نشر ایران در وضعیت تلاش برای بقا به سر می‌برد و نمی‌شود انتظار بیشتری ازش داشت و همین که هنوز سرپا مانده خودش کلی است. مثلا صنعت نشر در همه جای دنیا پیوندی تاریخی با آزادی بیان دارد اما اینجا کشمکش تاریخی دارد. هروقت هم که نزدیک است کار به وصلت برسد، یا عاقد پیدا نمی‌شود و یا مادر عروس شرط تازه‌ای می‌گذارد. دیدم همسر فرضی همینجور به من زل زده. پرسیدم طوری شده خانم. خواستم دستش را بگیرم، دیدم گرفتن دست همسر فرضی با قوانین و ضوابط نشر مطابقت ندارد و منصرف شدم. همسر فرضی گفت، نه عزیزم، طوری نشده. فوری به حافظه‌ام رجوع کردم و دیدم گفتن عزیزم با قوانین و ضوابط نشر مطابقت دارد. همسر فرضی ناگهان از آن حالت بهت‌زدگی درآمد و گفت، محمد جان تو چه قشنگ حرف می‌زنی. توی چشمهاش عشق موج می‌زد. اینجا بود که دودل شدم و دیدم خطر ممنوع‌الانتشاری هست. چه کنم، چه نکنم، گفتم، خانم این چایی هم که دم نکشیده. تا این را گفتم همسر فرضی کلتش را کشید و رو به من نشانه رفت. عادتش است که تا عصبانی می‌شود دست به اسلحه می‌برد. نفس راحتی کشیدم و گفتم، بکُش خانم، بکُش و راحتم کن، قتل با قوانین و ضوابط نشر مطابقت دارد.

  • محمد همتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی